باز هم عنوان ندارد

من هیچی نیستم چون میخام خودم باشم

میخوام برای بودنم خودم تلاش کنم نه با خایه مالی این و اون بالا برم، 2متر ریش بزارم و آقا آقا بگم، میخوام ملاک ایمان تسبیح و ریش نباشه .من نیستم من نیستم باید چکار کنم دادم و سر کی خالی کنم؟

دنیایی تخمی ای که ما داریم باید صبرت زیاد باشه، الکی مثل کسخولا خودتو بزنی به نادونی، باید عشقت چسبیده باشه به هزار تا شاید و باید، واقعا اگه عشقی در کار نبود من خیلی وقت پیش فلنگو بسته بودم.

 

 

من درک این زندگی را ندارم.

من فهم تو میدانی ها را ندارم.

من جز او هیچ ندارم.

من شما را نمی بینم مسلمانان نا مسلمان.

دست از سر من بردارید.

عتوان ندارد

حالم خوش نیست مثل تمام وقتایی که تو این دهکده حرف میزنم، کاش خدا هم وبگرد بود و گاهی 1سر به اینجا هم میزد. نمیدونم بسیار ناراحتم، شاید من گه ترین آدمها هستم که دارم تو این دنیای تخمی زندگی میکنه، چی بگم به کی فحش بدم آخه الان وقت لخت حرف زدنه، من خسته شدم

شاید به قول عباس همکارم خدا به هرکی ظرفیت داره «میده»، نمیدونم، ریدن تو این زندگی که حتا زندگی هم با من نمیسازه ...

روزای سخت

روزا سخت و طاقت فرسا می گذره، هدف تیر دیگران قرار گرفتن، از دین و دنیا بریدن، خسته و درمونده شدن. فشار مضاعف و سنگینی حرف های مزخرف مردم و ترس از گفتن و نشنیدن، ترس از مطرح شدن. ترس از دست دادن چیزایی که داریم، ترس داشتن و نداشتن.

درک مضاعف اوضاع اقتصادی، این که نمیتونی فریاد بکشی:«من نمی تونم»، می ترسم برم و له بشم، این که میخوای باشی اما نمی تونی باشی. نمیذارن که بیای اونوقت ادعای دین داری و مسلمونی مضاعف می کنن.

خسته شدم خدا به کجای این زندگی بچسبم؟

امیدمُ به نا امیدها ببندم یا به بزرگایی که خودشونو تو آیینه ی زندگی ما میبینن، باید خدا خدا بگم تا نیش زبون یکی قفس امیدم رو پاره نکنه.تا یکی به امید دیدن یک روز خوشی خودش یک عمر درد و حسرت رو به ما هدیه نده.

تا کی باید صبر کنم و ببینم روزا هی میان و میرن و من هست و نیستم رو قاطی می کنم. می دونم و امیدوارم که یه روز لبخند جای حسرتُ میگیره.

می دونم

بزار از ته دل فریاد بکشم: ......

زمان

"زمان فاصله ديدن تا نديدنه،فاصله داشتن تا نداشتن فاصله بودن تا نبودن و شايد بلعكس."           «مشتاق»

جمله ی بسیار زیبایی بود که کمی تکونم داد.اما نمیخوام با انتقادام زیبایی این جمله رو بگیرم.

با این که توی محتوای زمان گم میشم و خودم مثل ۱سلول تو هستی میبینم اما نمی دونم چرا همه چی تو زمان خلاصه میشه،من ۱عمر زنده ام و انتظار می کشم.

دلم میگیره از آدمایی که محبت رو میفروشن، راستی چرا؟

به قول سهراب «کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود»

از اینا بگذریم دلم برات تنگ شده ...